سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه نخست | لیست مطالب | آرشیو مطالب | پروفایل مدیر | ارتباط با ما

?? ???

?? ???

  داستانی واقعی از عشقی غیر واقعی

اسمش امید بود .
پسری قد بلند ، آراسته و زیبا ، با قدی بلند و اندامی ورزشکار . حد اقل در 2 رشته ورزشی قهرمان شهرمون بود و به تازگی در دانشگاه قبول شده بود . چند ماهی گذشت که یکی از دخترهای دانشگاه به سراغش اومد و براش گفت که دوستش مژگان چقدر به اون علاقه پیدا کرده و دوستش داره و چون روش نمی شه قضیه رو با اون در میون بذاره شدیداً افسرده شده .
حالا دیگه امید و مژگان با هم ارتباط داشتند و روزهایی که دانشگاه نبودند هم با تلفن از حال همدیگه مطلع می شدند . قضیه بالا گرفت و به مادرهاشون رسید . طبق معمول اولش مخالفت مادرها بود و بعد از اصرار اونها پدرها بودند که با ارتباط و ازدواجشون مخالفت کردند .
 
اما مگه می شد مقابل این ابراز علاقه 2 تا جوون ایستاد ؟!
قرار دیدار اول گذاشته شد و با وجود عدم تفاهم خانواده ها بالاخره کارشون به ازدواج رسید .
من توی جشن عروسی نبودم اما به گفته دیگرون خرجی که این 2 جوون برای خانواده های کارمندشون تراشیدند اندازه هزینه عروسی پسرخاله داماد بود . پسرخاله ای که دکتر بود و پدرش تاجری بزرگ در شهر ما .
3 سال از ازدواج امید و مژگان گذشته بود و برای عید دیدنی به خونه پدر امید رفتیم . وقتی سراغ امید و خانمش رو گرفتیم با چشمهای اشکبار پدر و مادرش مواجه شدیم که قصه جدایی تلخ و ناگهانی اونها رو برامون گفتند . از 3 سالی که عروس خانم رو در خونه تحمل کرده بودند و ناسازگاری عروس و خانواده با اونها و پسرشون . از هزینه های زیادی که به دوش اونها گذاشته شده بود و در نهایت قهر کردن عروس و جدایی بی سر و صدای اونها . باورمون نمی شد . ریشه قضیه رو که پرسیدیم مثل همه ازدواجهای احساسی دیگه بود . 2 – 3 ماهی که ازازدواج امید و مژگان گذشته بود و احساسات نوجوانانه اونها کاهش پیدا کرده بود تازه متوجه اختلافات خانوادگی خودشون شده بودند و اسطوره هایی که از همدیگه ساخته بودند فروکش کرده بود . دیگه قد بلند و هیکل ورزشکاری امید تکیه گاه کافی برای زندگی عروس نبود و زیبایی مژگان و ابراز علاقه اون برای ادامه زندگی داماد دلیل نبود .
تفاهم ، سازش ، احترام متقابل و خیلی چیزهای دیگه که لازمه دوام یک زندگی مشترک بود برای اونها وجود نداشت . پادرمیانی بزرگترهای فامیل هم به جایی نرسید و پایان یک شروع احساسی و سریع ، خیلی زود با طلاق فرا رسید . الان مدتی هست که هر دوتاشون افسرده اند و در جمع ها شرکت نمی کنند و مدتهاست به این فکر می کنند که بهترین روزها و ساعت های زندگیشون رو چطور نابود کردند . ایامی که دیگه شاید جبران نشه .
پدر امید که از قضا انسان محترم و دنیا دیده ای هست وقتی ازش خداحافظی می کردیم با بغض یک جمله به من گفت که هنوز توی گوشم زنگ می زنه :
« پسرم به حرفم گوش نکرد »


به روایت لینک:
هات فان : [ بازدید ]
*توجه : درج لینک های گوناگون به منزله تایید محتوای آنها نمی باشد!
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت منجی بشریت برای صاحب سایت محفوظ می باشد!
کپی برداری از مطالب ، تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز می باشد.