ديدگان را بستم بلكه در اوج سكوت بفهمم خالقم كيست
لحظه اي كه آب بر روي زمين ريخت چقدر ارزش داشت براي لبان تشنه ام..
آه وقت افطار كه رسيد اجازه نوشيدن صادر شد چرا قدرت نوشيدن من ندارم... چرا در ماه رمضان هر وقت نگاهم به ليوان آبي مي افتد ناخداگاه نام حسين در ذهنم نقش مي بندد...
آري ديدگانم را بستم تا براي لحظه اي خودم نباشم...در اين بازه زماني من نباشم كه مي نگرد ، لحظه اي خدا باشم كه مي نگرد....