جمکران دیار عشق ...
ماجرا از اینجا شروع شد که شب نیمه شعبان بود با دوستم رفتیم خونه همسایمون جشن بود، مراسم که تموم شد اعلام کردن که روز چهار شنبه کاروان داره حرکت می کنه به طرف جمکران ( اسم کاروان هییت اتحاد حسینی بود.)؟؟؟!!!
من خیلی خوشحال شدم ون این چند وقت هر چی تو تلوزیون جمکران رو میدیدم دلم هوایی میشد و خلاصه ما هم اسم نوشتیم و گفتن که چهار شنبه از آستانه سید علاء الدین حسین حرکت است ...
چهار شنبه شد و ما اسباب سفر رو آماده کردیم رفتیم آستانه یه زیارتی کردیم و ساعت 4 حرکت کردیم ...
توی راه خیلی خوش گذشت همش مداحی میکردن و دل هوایی میشد به سمت خدا و کربلا و جمکران ...
شهر ها رو پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به کاشان که موقع اذان صبح بود،نماز رو کاشان خوندیم و تصمیم گرفتن که بریم به مشهد اردهال ( من بار اولم بود که میشنیدم ؟؟!!!) ...
20 دقیقه با کاشان فاصله داشت میگفتن که اینجا محل شهادت پسر امام باقر ( ع) ، حضرت سلطان علی(ع) است که امام صادق گفته که هرکس قبر برادرم را زیارت کند مثل اینکه حسین(ع) را در کربلا زیارت کرده ...
میگفتن که این امامزاده عزیز رو مثل امام حسین به شهادت رساندند ...
خلاصه کلی عزا داری کردیم ...
بعد رفتیم سر مزار سهراب سپهری که همان جا بود، روی سنگ قبرش نوشته بود:
به سراغ من اگر میایی نرم و آهسته بیا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
همین جور که داشتم فکر میکردم یادم آفتاد به اینکه یه روز یه اس ام اس برام اومده بود که نوشته بود:
شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد... خبری از دل پر درد گل یاس نداشت، باید اینطور نوشت:
چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس ، جای یک گل خالیست... تا نیاید مهدی زندگی دشوار است ...
بعدش حرکت کردیم و ...
دیگه نزدیکای ساعت 10 10 ونیم بود که رسیدیم قم ...
خیلی خیلی خسته بودیم، محل اسکانمون یه حسنیه ای بود نزدیک حرم که اسمش الان یادم نمیاد خلاصه ناهار رو خوردیم و یه کم هم خوابیدیم شد ساعت نزدیک 7 ...
یه جایی بود کنار حسینیه که میگفتن محل عبادت حضرت معصومه (س) بوده ، رفتیم اونجا زیارت و سینه زنی هم کردیم و نماز هم خوندیم ، وقتی داشتیم عزاداری میکردیم یه مرد عراقی اومدو تربت امام حسین رو گذاشت کف دست مداحه و رفت ... ( توی این سفر ما دوتا شی با ارزش گیرمون اومد که یکی دیگش رو در ادامه خواهم گفت)...
داشتن اذان میگفتن که رسیدیم به حرم، زیارت کردیم و بعد نماز رو خوندیم ودعای کمیل رو هم خوندیم و رفتیم بر مزار انسانهایی بزرگی چون: حضرت آیت الله بهجت ، فاضل لنکرانی ، طباطبایی بروجردی،و معلم مدرسه انقلاب آیت الله مطهری و بقیه حضراتی که در حرم دفن بودن ...
دیگه تا رفتیم سوغاتی خریدیم و یه سری وسایل خریدیم شد ساعت 12 شب ...
شام رو خوردیم و یه کم استراحت کردیم و دوباره ساعت 2 رفتیم حرم مطهر جاتون خالی دوباره زیارت کردیم و نماز خوندیم ...
ساعت 3 و نیم برگشتیم به حسینیه و حرکت کردیم به طرف جمکران ...
وای وای خیلی جاتون خالی بود توی راه همش غزاداری کردیم تا اینکه چشمم افتاد به گنبد مسجد ...
خود به خود از چشمم اشک میومد اصلا دست خودم نبود ...
راستی یادم رفت بگم که ، توی راه جمکران که بودیم یکی از بچه ها تازه از کربلا برگشته بود یه پرچم آورد بیرون که قرمز بود ، گفت که این پرچم گنبد حضرت عباس هست روش بزرگ نوشته بود ( یا قمر بنی هاشم ) ، این دومین شی باارزش بود که به ما رسیده بود ...
پرچم رو جلوی کاروان گرفتیم رو حرکت کردیم و وارد مسجد شدیم هر کس پرچم رو میدید به طرفش میومد و برای تبرک به خودش میمالید و کلی گریه میکرد ...
وارد مسجد که شدیم اذان صبح رو گفتن و نماز رو به جماعت خوندیم ...
اصلا هر چی بگم کم گفتن که خیلی فضا روحانی بود و دیگه نمیدونم چی بگم ...
نماز مسجد جمکران رو خوندیم و بعدش هم نماز امام زمان و ...
مثل همیشه صبح جمعه دعای ندبه در مسجد برگزار شد و خیلی خیلی عالی بود بازم جاتون خالی ...
دعا که تموم شد همه جمع شدن و کم کم میخواستیم حرکت کنیم به طرف شیراز ...
بعد از صبحانه ساعت 10 ،10 و نیم حرکت کردیم ...
توی راه که بودیم موقع غروب آفتاب از همیشه برام دلگیر تر بود ...
زیارت عاشورا رو خوندیم و از آقامون امام زمان مدد خواستیم و خواستیم که زودتر بیاد و انتقام خون جدش رو بگیره ...
رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به شیراز نزدیکای ساعت 1 شب بود ...
خوب این هم از خاطره سفر ما به دیار عشق جمکران ...
فقط یه جمله دیگه میگم و تمام :
اللهم عجل لولیک الفرج