سبک زندگی ما
گاهی به آدمهایی برخورد میکنم که انگار نه زبان مرا میفهمند و نه من زبانشان را. حتماً شما هم با این آدمها برخورد داشتهاید. آدمهایی که اندیشه را بر نمیتابند و اگر سخنی از سر دلسوزی هم به ایشان بگویی به راحتی دست رد بر سینهات میزنند و روزی تو را به جای دیگر حواله میکنند...
گاهی اولین برخورد با چنین افرادی، علیالخصوص وقتی حقّی از تو و یا از جامعهات تضییع میکنند این است که عصبانی شوی و حتی برخورد فیزیکی کنی و گاهی اولین چیزی که به ذهنت میرسد آن است که رهایش کنی و او را به خدا و روز قیامت بسپاری. من با اولین برخوردی که به ذهنمان میرسد کاری ندارم؛ با آخرین برخورد کار دارم! آخرین کاری که ممکن است ما انجام دهیم این است که کمی به چرایی شکل گیری چنین شخصیتهایی فکر کنیم...
سوال این است: چه چیزی در عالم واقع، مانع سلامت عقل ما و موجب نفهمیدن حق از باطل است؟ چه چیزی موجب میشود من و او زبان هم را نفهمیم و نتوانیم به حقیقتی که به وحدانیتش ایمان داریم برسیم؟
پاسخی که من یافتم این بود: سبک زندگی یا همان لایف استایل! به راستی گاهی این سبک زندگی ما است که بر اندیشه ما حکومت میکند؛ در حالی که میبایست اندیشه ما بر سبک زندگی ما حاکم باشد!
این اتهامی نیست که فقط به کسانی مرتبطش بدانیم که رفتار اسلامی و انسانی را نمیپذیرند! گاهی برخی از ما مذهبیها هم صرفاً به خاطر سبک زندگی مورد انتخابمان میجنگیم و بیش از آنکه اندیشهمان راهگشا باشد، دفاعی متعصبانه از سبک زندگی سنتی - مذهبی خویش را دست مای? تحمیل به دیگران قرار میدهیم. به نظر من هر کجا و در هر مسلکی، سبک زندگی بر اندیشه انسان حاکم باشد باید ایستاد، تأمل کرد و حرکت را از نو و بر اساس اندیشه آغاز کرد.
در قرآن نیز بارها به این مسئله اشاره شده است. البته انتظار ندارید که واژه لایف استایل را در قرآن بیابید؟! قرآن با واژه تقوا از سبک زندگی یاد کرده است. بنده هم نمیخواهم واژه تقوا را در سبک زندگی تفسیر کنم و دچار تفسیر به رای شوم. منظورم این است که این دو واژه ارتباط معنایی تنگاتنگی با هم دارند. این که ما از خدا بترسیم و نگذاریم سبک زندگی ما به سمت و سوی نادرستی برود، موجب حفظ اندیشهورزی و راست آئینی در ما خواهد بود. چنانچه قرآن کریم راجع به خود قرآن میفرماید:
"ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ (البقرة-2) آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است."
یعنی این کتاب به این عظمت برای اهل پرهیز اثر هدایتگری دارد. برای کسی که اهل پرهیز نیست و اسیر سبک زندگی خویشتن است، کتاب به این عظمت هم راهگشا نیست!
به نظر من تقوا دقیقاً به همین معنا است که نگذاری سبک زندگیات بر اندیشهات حاکم شود؛ یعنی قبول نکردن وظایف و احکامت به این خاطر نباشد که میترسی چیزی در زندگیات جا به جا شود! حال چه آن چیزی که جا به جا میشود یک باور سنتی باشد که رنگ دینی به خودش گرفته و چه عادتی مدرن باشد که آن را جانمایه زندگی روزمره خویش ساختهای!
رونوشت به کسانی که ماهواره میبینند:
سالهای سال است که در مجلات، کتب و رسانههای تصویری غربی، ژانری و یا بخشی وجود دارد موسوم به همین سبک زندگی! البته گاهی اسمش را نمیآورند، اما ماهیت یک برنامه و یا یک شبکه و یا یک مجله در واقع ترویج یک سبک زندگی است.
تا به حال از خود پرسیدهایم که چه شد که در عرض کمتر از بیست سال، حجاب که یک ارزش بود تبدیل به علامت عقبماندگی شد و یا داشتن دوست دختر، دوست پسر که موجب بدنامی بود، در برخی خرده جوامع ما، تبدیل به نه فقط یک امر عادی بلکه مایه مباهات و تفاخر شد؟ هیچ تعجب نمیکنم اگر ده سال بعد، بذری که امروزه فارسیوان کاشته درو شود و عشقهای مثلثی هم به ارزش بدل شوند و اگر کسی از این سبک زندگی تخطّی کرد، امّل و عقب افتاده محسوب شود...
سوال من این است: آیا کسی هست که تردیدی داشته باشد در این که فیلمهای آمریکائی، شبکههای ماهوارهای و امثال آن به شدت در حال ترویج سبک زندگی آمریکایی در سراسر دنیا هستند؟! آیا تردیدی دارید که شبکههایی مثل شبکه "من و تو" دقیقاً برای ترویج سبک زندگی مورد نظر آنها طراحی شده است؟ آیا آشکارا تفاوتهای شخصیتی و اخلاقی افرادی که ماهواره میبینند را با آنهایی که ماهواره نمیبینند درک نمیکنید؟! آیا تفاوت همانهایی که ماهواره نمیبینند ولی قرآن هم نمیخوانند با آنهایی که قرآن میخوانند برایتان مشهود نیست؟!
بماند که صدا و سیمایی که وظیفه دارد سبک زندگی مردم را درست ترسیم کند و آن را بر اساس خردورزی و اندیشههای اسلامی شکل دهد، پس از سی سال همچنان سر در گم و بلاتکلیف است! همین است که امروز میبینیم سبک زندگی علی و فاطمه، این قدر در زندگی جوانان این جامعه غریب مانده است! این است که شاعر میگوید:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
می رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم ...
بیاییم کلمه ”مادر” را نجات دهیم از در و دیوار گوگل. دست ”علی” را بستند. دست ما که باز است… نمی خواهی بشکنی آن دست را که در فضای سایبر دارد سیلی می زند به کلمه ”فاطمه زهرا”؟… همت از من و شما، معجزه از خدا که ما همان بچه های سربند سرخ ”یا زهرا”ییم. ”خرازی” های کربلای پنج. همان بسیجی های صبحگاه دوکوهه… می رویم تا انتقام سیلی مادر بگیریم؛ یا فالق الاصباح، بسم الله!
چندی پیش یکی از مقامات ارشد آمریکا، گمانم سخنگوی کاخ سفید بود، شاید هم فرد دیگری، اعتراف کرد؛ هزینه ای که ما در فضای سایبر برای مبارزه با جمهوری اسلامی کردیم با شکست مواجه شد و اصلا مقرون به صرفه نبود. چیزی گفت، در همین مایه ها. چند نکته باید در این باب بگویم:
1. وبلاگ و سایت، رسانه ای است که تو می توانی ظرف بخوانی اش، تا چه بریزی در این ظرف. نمی خواهم چون داعیه داران مباحث بعضا بی خاصیت فلسفی، وارد این مبحث شوم که رسانه آیا ذات شیطانی دارد یا خیر؟ برای من مهم آن چیزی است که در مقام عمل اتفاق افتاده، نه در باب نظر. در مقام عمل دشمن اعتراف کرده که از وبلاگ و سایت و کامنت و شور و شعور ما در فضای مجازی کم آورده و خرجی که کرده، ثمر نداشته برایش. پس از هر رسانه ای می توان سنگری ساخت برای دفاع از حق.
2.بی شک دست من و شما در فضای کار رسانه ای، به خصوص رسانه مجازی، به اندازه دست دشمن باز نیست. ما دروغ نمی توانیم بگوییم. تهمت نباید بزنیم. با فتوشاپ حق نداریم وارونه جلوه دهیم واقعیت را و ایضا حقیقت را. به وقایع باید از دریچه حقایق نگاه کنیم. از پنجره حقیقت باید بنگریم واقعیت را. از زاویه حق باید واقعیت را بنویسیم. به حقیقت، بیشتر از واقعیت باید حق دهیم. این همه در ظاهر دست ما را می بندد اما داشته های ما، دقیقا همان چیزهایی است که دشمن ندارد. ما باید سرمایه گذاری کنیم روی داشته های خود. باید ببینیم برگ برنده های ما چیست و کجاست.
3. به جای رئیس جمهور بودم یا جای رئیس مجلس یا جای جناب آملی، بهانه می کردم این اعتراف دشمن را و تجلیل می کردم از افسران سختکوش جنگ نرم؛ به همایشی، آئینی، بزرگداشتی، چیزی. به ویژه از وبلاگ نویسانی که کمتر دیده شده کارهای شان. دلگرمی می دادم این عزیزان را. آخر این کم اعترافی نیست که دشمن کرده. در جنگ نرم، فضای مجازی نقطه امید دشمن بود، لیکن توی وبلاگ نویس که شاید بازدید رسانه ات در روز به عدد ??? هم نرسد، تیر زده ای بر قلب دشمن. خودت را خواهرم، برادرم دست کم نگیر. از جمله معضلات بیشمار سران کفر، یکی هم وبلاگ توست که داری متن می نویسی در آن و طرح می زنی. خودت را دست کم نگیر.
4. خوشم می آید از آدم های بلندپرواز. چه کسی گفته سنگ بزرگ علامت نزدن است؟! ”گوگل” چگونه به وجود آمد مگر؟ چند دانشجوی غربی راهش انداختند. اگر ناراحتی که چرا سرچ نام فاطمه زهرا (س) در موتورهای جست و جوگر به ناسزا و فحش منجر می شود، راهش غصه خوردن نیست. آستین همت را مضاعف بالا بزن و طرحی نو درانداز. به این اندیشه کن که روزی دشمن در فضای مجازی، مستاجر ما باشد. اسلحه را که دیدی در این فضا می شود از دست دشمن گرفت. این اعتراف خود دشمن است.
آنان که فنی ترند، باید کاری بکنند کارستان. هک کردن سایت های شیطانی زیباست، اما ارتش سایبری ما کارهای نکرده، زیاد دارد. همت کنی، تا چند وقت دیگر بعد از جست و جوی نام بی بی دو عالم، ”علی” خواهد آمد و ”حسنین”. شرط این است که موتور جست و جوگر تو بخواباند موتور گوگل را. تو می توانی. ما می توانیم. این شدنی است. تا الان هم هر چه کرده ای ماجور است ولی این کافی نیست. بس نیست. این گوی و این گوگل و این میدان. الان گوگل، گودی قتلگاه ماست. بر من و شما فرض است معجزه کنیم. سوم خرداد و نهم دی معجزه ما بود. ما سابقه داریم. گوگل باید جلوی ما سر تعظیم فرود آورد. تو می توانی به این جمله بخندی. می توانی ساده بگیری مرا. می توانی حتی مسخره کنی، اما تو می توانی یک کار دیگر هم بکنی… معجزه! شهدا و ما هیچ کدام پیامبر نبودیم و نیستیم اما ? خرداد و ? دی و ?? بهمن و اعتراف مقام آمریکایی به شکست در فضای سایبر، شک نکن که معجزه است.
5. چیزی آزارم می دهد این روزها و آن دوری و فاصله میان بچه هایی است که دلی می نویسند و آنان که کمی عقل گراترند. شور دشمن شعور نیست. دوست اند این ? با هم اگر نیک بنگری. من در چیزهایی ضعیفم که نقطه قوت توست. تو از وبلاگ همسنگر خود چیزی می آموزی و او از رسانه تو چیز دیگری. ما داریم کامل می کنیم همدیگر را. آن ”وحدت کلمه” که امام گفت، یکی هم این است که من و تو در فضای سایبر با هم برادریم؛ همدل و همزبان.
6.کمک باید کرد وبلاگ های ما جملگی با هم دیده شود. ترجیحم این است که به جای پاتوق کردن فلان وبلاگ و بهمان سایت، من و شما خواننده و بیننده و نظردهنده تعداد بیشتری از رسانه های همسنگران مان باشیم. هر ? دسته را هم بخوانیم؛ چه دوستانی که با شور می نویسند و چه عزیزانی که با شعور. شعاع حلقه ما الان کم است. کم است، دشمن را زمین زده ایم، ببین اگر این شعاع بازتر شود و تعداد دوستان ما در فضای سایبر فزونی گیرد، چه خواهد شد.
7. در نظر بگیر روزی را که ”آقا” این ماه بی بدیل، توی ارتش سایبری را فرا خوانده تا تجلیل کند به پاس ابتکار نیکویت. کدام ابتکار؟… خودت بگو. تو از من فنی تری. تو حق نداری آیه یاس بخوانی. حق تو استشمام عطر گل یاس است؛ حتی در فضای بی رحم سایبر. کوچه بنی هاشم تو در این فضا کجاست؟ علمدار کربلای تو در این فضا کجاست؟ بیرق عباس برای بالاتر رفتن در فضای سایبر هنوز خیلی جا دارد… هان ای دوست! در فضای مجازی هم افق را انتهایی هست که من و تو هنوز پرچم اسلام را بر آستان آن نزده ایم. احمد متوسلیان تو در این فضا کجاست؟
***
بیاییم کلمه ”مادر” را نجات دهیم از در و دیوار گوگل. دست ”علی” را بستند. دست ما که باز است… نمی خواهی بشکنی آن دست را که در فضای سایبر دارد سیلی می زند به کلمه ”فاطمه زهرا”؟… همت از من و شما، معجزه از خدا که ما همان بچه های سربند سرخ ”یا زهرا”ییم. ”خرازی” های کربلای پنج. همان بسیجی های صبحگاه دوکوهه… می رویم تا انتقام سیلی مادر بگیریم؛ یا فالق الاصباح، بسم الله!
نامه سرگشاده آیتالله مکارم شیرازی به رئیس مفتیان عربستان
در این پست به چند نکته بسیار زیبا و پر محتوا از نامه سر گشاده حضرت آیت الله مکارم شیرازی، در پاسخ به تهمتهاى ناروا و بىاساس و تکفیر شیعیان توسط "عبدالعزیز آل الشیخ" اشاره خواهد شد. باید گفت شخصیتی همچون آیه ا.. مکارم باعث فخر و مباهات جامعه اسلامی و بخصوص شیعیان است. نامه بسیار زیبا و پر مغز ایشان نشانه درک بالا و به روز بودن اطلاعات ایشان است. از خداوند توفیق روز افزون ایشان و سایر علمای اسلام را از خداوند متعال خواستاریم.:
1. عجیب است از شما که در چنین مقامى قرار دارید چرا تعلیمات قرآن مجید را فراموش کردهاید که دعوت به سوى راه خدا را از طرق مؤدبانه و "موعظه حسنه" توصیه مىکند، ولى شما به جاى آن، به توهین و تهمت و دروغ متوسل شدهاید که اسلام از آن بیزار است.
قتل از نوع فیس بوکی؟!
کارآگاه متین چند روزی میشد به فکر افتاده بود سری به چشمپزشکی بزند. قبلاً اگر آن طرف حیاط اداره پشه پر میزد آن را میدید، ولی تازگیها چشمش همیشه میسوخت و رنگها هم به نظرش تیره و تار شده بودند. پیش خودش گفت حالا که همه چیز آرام است مرخصی ساعتی بگیرد و دکتر برود. او خبر نداشت دستیارش ستوان امیری در راهرو نشسته و دارد به درد و دلهای دختری که احتمال میدهد بلایی سر دوستش آمده است، گوش میدهد.
امیری موضوع را جدی نگرفته بود برای همین وقتی سرگرد از مقابلش رد شد و با اشاره به او فهماند از اداره بیرون میرود، فقط سری به علامت تأیید تکان داد، اما دخترک که قبلاً عکس کارآگاه را در روزنامه دیده و اتفاقاً آن گفت و گوی مفصل را درباره علل وقوع قتلهای خانوادگی خط به خط خوانده بود، او را شناخت و صدایش زد. کارآگاه میخکوب شد و از روی شانه نیمنگاهی به پشت سرش انداخت. دختر هیجانزده به او گفت: «سه روز است دوستم گم شده، مطمئنم بلایی سرش آمده.»
کارآگاه اول جواب سربالا داد: «این به ما ربطی ندارد به اداره فقدانی بروید.» او بلافاصله از حرفش پشیمان شد و روی نیمکت وسط راهرو نشست: «من را از کجا میشناسی؟» مینا توضیح داد و متین یک بار دیگر خودش را به خاطر آن مصاحبه سرزنش کرد. یک افسر تجسس نباید چهره و اسمش لو برود، اما آن خبرنگار خیلی پیگیر شده و همه مجوزها را هم گرفته بود. کارآگاه سؤال بعدی را بپرسید: «چرا فکر میکنی بلایی سر دوستت آمده، شاید رفته سفر. شاید سرماخورده و خوابیده خانه.»
نه امکان ندارد او همیشه در فیسبوک بود. معمولاً ساعت 12 شب به بعد میآمد اینطوری برایش ارزانتر میافتاد، اما الان سه روز است که هیچ پستی نگذاشته.
متین سرش را به نشانه تأسف تکان داد اصلاً نمیتوانست سردربیاورد جوانها از این سایتها چه خیری دیدهاند که بیخیال نمیشوند. مینا اگر کمی پشتکار به خرج میداد قطعاً یک نویسنده جنایی خوبی میشد. او به همه چیز به چشم یک ماجرای پیچیده نگاه میکرد: «قبلاً دو روز ایدیاسالاش قطع شده بود. با هزار بدبختی با دایلآپ وصل میشد؛ تازه فیس بوک فیلتر است. رفته بود یک فیلترشکن دانلود کرده بود.»
معلم مطهر+ فیلم
"داستان راستان" اش حکایت مردان مرد روزگار و "حجاب" اش نقشه راهی برای زن دیروز، امروز و فردا.