به جز حسین مرا ملجاء و پناهی نیست در این عقیده یفین دارم اشتباهی نیست
تولد امام حسین(ع) را به همه شیعیان و آزادگان و پاسداران انقلاب اسلامی تبریک می گویم. به امید آن روزی که امام زمان ظهور کند و انتقام خون جدش را بگیرد.
اللهم عجل لولیک الفرج
نقشه 25 گنج بزرگ دنیا از زبان امام صادق علیه السلام:
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
1- طلبتُ الجنة، فوجدتها فی السخأ:
بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم.
2- و طلبتُ العافیة، فوجدتها فی العزلة:
و تندرستی و رستگاری را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه گیری (مثبت و سازنده) یافتم.
3- و طلبت ثقل المیزان، فوجدته فی شهادة «ان لا اله الا الله و محمد رسول الله»:
و سنگینی ترازوی اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهی به یگانگی خدا تعالی و رسالت حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) یافتم.
4- و طلبت السرعة فی الدخول الی الجنة، فوجدتها فی العمل لله تعالی:
سرعت در ورود به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در کار خالصانه برای خدای تعالی یافتم.
5- و طلبتُ حب الموت، فوجوته فی تقدیم المال لوجه الله:
و دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم، پس آن را در پیش فرستادن ثروت (انفاق) برای خشنودی خدای تعالی یافتم.
برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس، تو پیش فرستادامه مطلب...
رازهای موفقیت
نکاتی جالب برای موفقیت و پیشرفت بیشتر در زندگی
روز اول
از کارهایی که ناچاری انجام دهی لذت ببـــر.نق زدن تنها تو را خسته تر می کند و نمی گذارد کار را درست انجام دهی.اما اگر با موفقیت مانند یک دوست رفتار کنی.
مثل سگ همه جا به دنبالت خــواهد بود.
روز دوم
سعی کن کارهایت را از صمیم قلب انجام دهی.نه به صرف این که ناچاری انجام دهی.باید به کارت ایمان داشته باشی.یک جریان آب ضعیف ، تنها نیمی از باغچه را آبیاری می کند.
روز سوم
همه چیز را همانطور که هست بپذیر.خواستن تنها، چیزی را تغییر نمی دهد.خواستن، باد را از وزیدن باز نمی دارد و برف را به آب نبات تبدیل نمی کند.
اگر می خواهی چیزها را بهتر از خودشان تبدیل کنی، با آنها همان گونه که هستند مواجه شو.
روز چهارم
تمرین کن تا از درون شاد باشی.اجازه نده دیگران برای شاد کردن تو تصمیم بگیرند.خودت رئیس کارخانة شادی سازی باش.
روز پنجم
ذهنت را همانند ابر سفیدی که در آسمان است، آزاد کن.تلاش کن، اما نتایج کار را واگذار تا با هم کار بیایندبرای ابر چه فرقی می کند باد از کدام سو بوزد.
چرا وقتت را برای چیزی که در کنترل تو نیست، تلف می کنی؟ادامه مطلب...
دایره المعارف لاروس درباره پوشش زنان یونان باستان می گوید: زنان یونانی در دوره های گذشته صورت و اندامشان را تا روی پا می پوشاندند این پوشش که شفاف و بسیار زیبا بود در جزایر کورس و امر جوس و دیگر جزایر ساخته می شد زنان فینقی نیز دارای پوششی قرمز بودند سخن درباره حجاب در لابلای کلمات قدیمی ترین مولفین یونانی نیز به چشم می خورد حتی بنیلوب همسر پادشاه عولیس فرمانروای ایتاک نیز با حجاب بوده است زنان شهر ثیب دارای حجاب خاصی بوده اند بدین صورت که حتی صورتشان را نیز با پارچه می پوشاندند این پارچه دارای دو منفذ بود که جلوی چشمان قرار می گرفت تا بتوانند ببینند. در اسپارته دختران تا موقع ازدواج آزاد بودند ولی بعد از ازدواج خود را از چشم مردان می پوشاندند نقش هایی که بر جای مانده حکایت می کند که زنان سر را می پوشاندند خواه باکره و خواه دارای همسر باشند حجاب در بین زنان سیبری و ساکنان آسیای صغیر و زنان شهر ماد و فارس نیز وجود داشته است زنان رومانی از حجاب شدیدتری برخوردار بوده اند به طوری که وقتی از خانه خارج می شدند با چادری بلند تمام بدن را تا روی پاها می پوشانند و چیزی از برآمدگی های بدن مشخص نمی شود.
یکی از تاریخ نویسان غربی نیز شواهد زیادی دال بر وجود حجاب در بین زنان یونان و روم باستان آورده است او درباره (الهه عفت) که یکی از خدایان یونان باستان است می گوید آرتمیس، الهه عفت است و عالی ترین نمونه و الگو برای دختران جوان به شمار می آید دارای بدنی نیرومند و ورزیده و چابک و به زیور و عفت و تقوا آراسته است.
همچنین درباره مردم یکی از قبائلی که نهصد سال قبل از میلاد زندگی می کرده اند آمده است: بالاتر از ارمیان و در کنار دریای سیاه سکاها بیابانگردی می کردند آنها مردم وحشتی و درشت اندام قبائل جنگی نیمه مغول و نیمه اروپایی بسیار نیرومندی بودند که در ارابه به سر می بردند و زنان خود را سخت در پرده نگاه می داشتند.
این مورخ در جای دیگر می گوید: زنان فقط در صورتی می توانند خویشان و دوستان خود را ملاقات کنند و در جشن های مذهبی و تماشاخانه ها حضور یابند که کاملا در حجاب باشند.
همچنین از قول یکی از فلاسفه یونان باستان درباره شدت پوشش زن نقل می کند: نام یک زن پاک دامن را نیز چون شخص او باید در خانه پنهان داشت.
ماجرای زن روسپی و سید مهدی قوام
چراغهای مسجد دسته دسته روشن میشوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پلههای منبر پایین میآید، حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش. جمعیت هم همینطور که سلام میکنند راه باز میکنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش...
- آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل...
- دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، میگذار پر قبایش. مدتها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
- آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی میکنن...
حاج مرشد، پیرمرد 50 ، 60 ساله، لبخندزنان نزدیک میشود.
التماس دعای حاج شمس و راهی راه...
***
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالیاش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه میکرد ...
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لبها، گیسهای پریشان... رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونهای نبود که معترضش بشوند...
***
- حاج مرشد!
- جانم آقا سید؟
- آنجا را میبینی؟ آن خانم...
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
- استغفرالله ربی و اتوبالیه...
سید انگار فکرش جای دیگری است...
- حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند:
- حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب... یکی ببیند نمیگوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
- سبحان الله...
سید مکثی میکند.
- بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمیخورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی میشود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه میکند و سمت زن میرود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور میکند. به قیافهشان که نمیخورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله میگوید.
- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه میافتد.
حاج مرشد، همانجا میایستد. میترسد از مشایعت آن زن!...
زن چیزی نمیگوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش...
- دخترم! این وقت شب، ایستادهاید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشمهایش که قدری هوای باران:
- حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم...
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون میآورد و سمت زن میگیرد:
- این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمردهام. مال امام حسین(ع) است... تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نه ایست!...
سید به حاجی ملحق میشود و دور...
انگار باران چشمهای زن، تمامی ندارد...
***
چندسال بعد...نمیدانم چندسال... حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج میشود. زیر لب همینجور سلام میدهد و دور میشود. به در صحن که میرسد، نگاهش به نگاه مرد گره میخورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را میپاییده، نزدیک میآید و عرض ادبی.
- زن بنده میخواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر میایستد، زن نزدیک میآید و کمی نقاب از صورتش بر میگیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
- آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان میآید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت... این مرد، شوهر من است و چند روزی است که مشرف شدیم زیارت... آقا سید! من دیگر... خوب شدهام!
پی نوشت :
سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه 40 تهران ـ یکی تعریف میکرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند، به اندازهی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه میکردند و سرشان را میکوبیدند به تابوت...
برگرفته از : وبلاگ شق القلم