اما بدون او . . .
خیلی سخته که ندونی امید زندگیت کجا روزه می گیره ؟
سحری چی میخوره ؟
با چی افطار میکنه؟ هر چند دلش نمیاد . . !
خیلی دلم براش تنگ شده . . .
میترسم تو این ماه رمضونی نتونیم اون طور که دوست داره باشیم میترسم دلشو برنجونیم
هر چند کار همیشگی ماها ست. اما این ماه فرق داره، شیعه ی علی تو این ماه حالش باید فرق بکنه .
ای یوسف زهرا تو کجایی؟
امیدوارم این ماه رمضون آخرین ماه رمضونمون نباشه
و ماه رمضون بعد گل نرگس هم کنار ما باشه.
آهای منتظرا شما دلتون پاک تره ،تو رو خدا سر سفره ی افطارمنو از دعای خیرتون محروم نکنید
یادتون باشه یه وقتی یه عاشقی، یه وبلاگی، یه التماس دعایی به شما گفته. . .
ای آخرین جواب دل انگیز هر سوال
در متن قرن های پر از وحشت ومجال
ای باغبان که سخت و صبور ایستاده ای
تا دانه دانه سرخ شود سیب های کال
کی می شود به من برسی ؟سیب زندگی
کی می شود بچینمت از شاخه ی خیال؟
سیمرغ آرزوی منی ، آرزوی من
کی می رسم به قاف نگاهت شکسته بال؟
جاری ست طعم بال تو روی زبان عشق
مانند حس ناب حضور خودت زلال
حتی اگر باشم و نباشی ، چه دیدنی ست
آن لحظه های روشن و نورانی وصال
سخت است اگرچه بی تو همه در انتظار
ما را امید تا ابد است و تو را مجال
اللهم عجل لولیک الفرج
رمضان ماه خدا ...
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد ، فقط این نیاز دیدم که مرا نماز باشد،اگر این نماز و روزه ز من و شما بگیرد، به کجا پناه آریم،چه کسی پناه باشد؟؟؟ که ز آمدن رمضان، همه جهان منور، صد و صد هزار تبریک به تو این پیام باشد ...
به سفره افطار خیره شده ام به کاسه ی شله زرد که با دارچین روی آن نوشته اند یا علی...
به بشقاب رنگینک ونان وپنیر وسبزی وقدحی پر از آش رشته که با کشک وزعفران تفت داده شده تزیین شده وبه استکان چای...
خدایا این همه نعمت را چگونه شکر گزارم؟من در هر برگ این سبزی ها در میان شاهی وتره واین تربچه ها دستان پر مهری را میبینم که عاشقانه بوته ها را پاییده اند.به نور آفتاب ،آب،خاک،وهوایی که ذره ذره به خورد این سبزی ها رفته فکر میکنم که قرار است سهم من باشند وبه آخرین شبی که سبزی ها مهمان ان باغچه بودند،شاید در خانه ای قدیمی با تیرهایی در سقف و ایوانی که مهتاب وبوی عطر خوش سبزی ها را با هم پیشکش آن آدم های زحمتکش کرد تا خستگی روز از تن شان به در رود...
توبگوچند ذره نوروعاطفه در این برگ ریحان پنهان است؟دانه های برنج این شله زرد وامدار مهر چند زن و کدام شالیزار است؟فکرش را بکن آفتاب وآب وخاک سیصد سال پیش در دانه های خوش طعم وبوی دارچین صبر کرده تا امروز گوشه ای از سلولهای تن مرا بسازد...
عرق چند گل سرخ گلاب شد تا قطره هایی از آن این شله زرد را معطر کند؟روی بادام های کدام درخت نام من نوشته شده بود؟...
من خوشه های زرد گندم را در این قرص نان به وضوح میبینم روزی در آن مزرعه در باد میرقصیدند وموج دستان دخترکان زیبای روستایی که در میان آن گندم زار بازی میکردند را حس میکنم...
به بشقاب رنگینک و خرما نگاه میکنم که شیره ی خاک خطه ی گرم جنوب را با صبر دستان آن مرد آفتاب سوخته در خود جای داده است تا کامم را شیرین کند وبه نخل مقاوم این اولین درختی که در کودکی شناختمش فکرمیکنم وبه بوته های چای ودشت های باران خورده ای که دانه های بنشن این آش را در خود پرورانده اند...
کاش میدانستم این چند دانه نمک سفید از کدام دریا ،کدام کوه به این سفره رسید...
بگوموج صدای کدام شبان آن گاو را به علفزار هی کرد تا پر شیر شود واین تکه پنیر قسمت من باشد؟...
یا علی تو به خدای روزی دهنده بگو که بیش از این چشمم را بینا و زبانم را شکر گزار کند.
ای مهدی یاوران
به پاخیزید که روز موعود نزدیک است...
بیایید در این ماه پربرکت و خدایی از خداوند بخواهیم که بیاید..
بیاید کسی که نبض زمین و زمان در سینه او می زند ؛ افلاک از شهاب تا خورشید ، دل به چشم شهلای او خوش کرده اند
بیایید سر به سجده نهیم سحر هر جمعه این ماه و در قنوت نمازمان بخواهیم فرجش را...
بیایید دست به دست هم این وعده را عملی کنیم که گاهی خیلی زود دیر می شود.......
طرح بزرگ نماز رمضان
وعده ما هر سحر جمعه ، هنگام تجدید میثاق با آن یار آسمانی.....
جمکران دیار عشق ...
ماجرا از اینجا شروع شد که شب نیمه شعبان بود با دوستم رفتیم خونه همسایمون جشن بود، مراسم که تموم شد اعلام کردن که روز چهار شنبه کاروان داره حرکت می کنه به طرف جمکران ( اسم کاروان هییت اتحاد حسینی بود.)؟؟؟!!!
من خیلی خوشحال شدم ون این چند وقت هر چی تو تلوزیون جمکران رو میدیدم دلم هوایی میشد و خلاصه ما هم اسم نوشتیم و گفتن که چهار شنبه از آستانه سید علاء الدین حسین حرکت است ...
چهار شنبه شد و ما اسباب سفر رو آماده کردیم رفتیم آستانه یه زیارتی کردیم و ساعت 4 حرکت کردیم ...
توی راه خیلی خوش گذشت همش مداحی میکردن و دل هوایی میشد به سمت خدا و کربلا و جمکران ...
شهر ها رو پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به کاشان که موقع اذان صبح بود،نماز رو کاشان خوندیم و تصمیم گرفتن که بریم به مشهد اردهال ( من بار اولم بود که میشنیدم ؟؟!!!) ...
20 دقیقه با کاشان فاصله داشت میگفتن که اینجا محل شهادت پسر امام باقر ( ع) ، حضرت سلطان علی(ع) است که امام صادق گفته که هرکس قبر برادرم را زیارت کند مثل اینکه حسین(ع) را در کربلا زیارت کرده ...
میگفتن که این امامزاده عزیز رو مثل امام حسین به شهادت رساندند ...
خلاصه کلی عزا داری کردیم ...
بعد رفتیم سر مزار سهراب سپهری که همان جا بود، روی سنگ قبرش نوشته بود:
به سراغ من اگر میایی نرم و آهسته بیا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
همین جور که داشتم فکر میکردم یادم آفتاد به اینکه یه روز یه اس ام اس برام اومده بود که نوشته بود:
شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد... خبری از دل پر درد گل یاس نداشت، باید اینطور نوشت:
چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس ، جای یک گل خالیست... تا نیاید مهدی زندگی دشوار است ...
بعدش حرکت کردیم و ...
دیگه نزدیکای ساعت 10 10 ونیم بود که رسیدیم قم ...
خیلی خیلی خسته بودیم، محل اسکانمون یه حسنیه ای بود نزدیک حرم که اسمش الان یادم نمیاد خلاصه ناهار رو خوردیم و یه کم هم خوابیدیم شد ساعت نزدیک 7 ...
یه جایی بود کنار حسینیه که میگفتن محل عبادت حضرت معصومه (س) بوده ، رفتیم اونجا زیارت و سینه زنی هم کردیم و نماز هم خوندیم ، وقتی داشتیم عزاداری میکردیم یه مرد عراقی اومدو تربت امام حسین رو گذاشت کف دست مداحه و رفت ... ( توی این سفر ما دوتا شی با ارزش گیرمون اومد که یکی دیگش رو در ادامه خواهم گفت)...
داشتن اذان میگفتن که رسیدیم به حرم، زیارت کردیم و بعد نماز رو خوندیم ودعای کمیل رو هم خوندیم و رفتیم بر مزار انسانهایی بزرگی چون: حضرت آیت الله بهجت ، فاضل لنکرانی ، طباطبایی بروجردی،و معلم مدرسه انقلاب آیت الله مطهری و بقیه حضراتی که در حرم دفن بودن ...
دیگه تا رفتیم سوغاتی خریدیم و یه سری وسایل خریدیم شد ساعت 12 شب ...
شام رو خوردیم و یه کم استراحت کردیم و دوباره ساعت 2 رفتیم حرم مطهر جاتون خالی دوباره زیارت کردیم و نماز خوندیم ...
ساعت 3 و نیم برگشتیم به حسینیه و حرکت کردیم به طرف جمکران ...
وای وای خیلی جاتون خالی بود توی راه همش غزاداری کردیم تا اینکه چشمم افتاد به گنبد مسجد ...
خود به خود از چشمم اشک میومد اصلا دست خودم نبود ...
راستی یادم رفت بگم که ، توی راه جمکران که بودیم یکی از بچه ها تازه از کربلا برگشته بود یه پرچم آورد بیرون که قرمز بود ، گفت که این پرچم گنبد حضرت عباس هست روش بزرگ نوشته بود ( یا قمر بنی هاشم ) ، این دومین شی باارزش بود که به ما رسیده بود ...
پرچم رو جلوی کاروان گرفتیم رو حرکت کردیم و وارد مسجد شدیم هر کس پرچم رو میدید به طرفش میومد و برای تبرک به خودش میمالید و کلی گریه میکرد ...
وارد مسجد که شدیم اذان صبح رو گفتن و نماز رو به جماعت خوندیم ...
اصلا هر چی بگم کم گفتن که خیلی فضا روحانی بود و دیگه نمیدونم چی بگم ...
نماز مسجد جمکران رو خوندیم و بعدش هم نماز امام زمان و ...
مثل همیشه صبح جمعه دعای ندبه در مسجد برگزار شد و خیلی خیلی عالی بود بازم جاتون خالی ...
دعا که تموم شد همه جمع شدن و کم کم میخواستیم حرکت کنیم به طرف شیراز ...
بعد از صبحانه ساعت 10 ،10 و نیم حرکت کردیم ...
توی راه که بودیم موقع غروب آفتاب از همیشه برام دلگیر تر بود ...
زیارت عاشورا رو خوندیم و از آقامون امام زمان مدد خواستیم و خواستیم که زودتر بیاد و انتقام خون جدش رو بگیره ...
رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به شیراز نزدیکای ساعت 1 شب بود ...
خوب این هم از خاطره سفر ما به دیار عشق جمکران ...
فقط یه جمله دیگه میگم و تمام :
اللهم عجل لولیک الفرج
مهربانی ، شکر گزاری است ؟؟!!
روزی که به دنیا آمدی خداوند همه وفور نعمت در کاینات را با بخششی کبریایی به تو هدیه داد.فرشته ای به نام مادر را، که مظهر عشقی بی توقع است، بر بالینت نشاند ...
گهواره پیچیده در حریرت را دستان پر مهر پدر، نرم به خواب دعوت می کرد...
هر چه آموختی با نگاه پر عطوفت معلم بر لوح دلت جای گرفت ، ترانه باز باران با ترانه ، با گوهر های فراوان ...
زیر گنبد رنگین گمان هر بهار سقف فلک را چراغانی می کرد...
وتو با برگ های تازه سبز می شدی و با خزان برگ ها ، رنگ نارنجی شان را زیر گام های رشد ،به تماشای آب شدن همه یخهای زمان می نشستی ...
در روزگارت ، هیچ لحظه ای ناپدید نشده و اگر همه رازها را آشکار نمیبینی ، نجره دیده خودت را ببند ...
دق الباب بر قلب خوش کن و ...
از آنچه بی ریا عطا شده بیاموز که هکه خواست خداست، آن شکرگزاری است که با مهر بر لب نجوا شود ...
هر قدم که بسوی یک چشم منتظر برداری ، هر احساس که بر روی صورت بنمایی ، یک تشکر از خداست که آن هم بی جواب نخواهد ماند...
وقتی پاداش در مهر ورزی خلاصه می شود و بس. به خودت ببال که می بینی ، می فهمی ،و مهر الهی در دلت ریشه دارد ...
اگر بتوانی بیشتر بنگری ، کمی بیشتر هم ساده خواهی بود ، و کمی بیشتر مهربان و با گذشت روزگارت را سپری خواهی کرد ...
حرکت بسوی نور شتاب نمی خواهد مرکب عشق را می طلبد بگذار تمامی انرژی تو در نگاهی پر مهر مشتاق بخشیده شود ...
عشق اگر در همه وجودت جریان داشته باشد ، تو را به رقص وا می دارد و لحظه ای فرا می رسد که روحت اسیر پیکری سخت نیست ...
همه در دل تو جای خواهند گرفت و رقص شادی دیگران همه آنچه که بخشیده ای را به هزاران برابر دریافت خواهد کرد . و تو با تجلی خویش ، مرزی باقی نگذاشته ای ...
همین جا واکنون مهربان باش ، شکر کن و با شور مهر بخشیدن ، زندگی کن !!؟؟