با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان عزیز
وبلاگ جدیدی را درمورد جنگ نرم و اثرات آن و راه های پیشگیری آن سخته ام .
امیدوارم که قدم رنجه فرمایید و با حضورتان ما را خوشحال کنید.
آدرس آن :http://moamma88.blogfa.com/
با سلام دوباره خدمت تمامی دوستانم....امیدوارم از متن زیر خوشتان بیاید
فرصت یک روز زندگی
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."
خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آن که امروزش را در نمییابد هزار سال هم به کارش نمیآید "، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید، اما میترسید حرکت کند، میترسید راه برود، میترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.."
آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....
او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ...
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمیشناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد.
فردای آن روز فرشتهها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟
مولای من ، مهدی جان، سلام
مولای من
خواستم بنویسم خوشحالم که در این مدت که وبلاگم نوشته میشد عطر و بوی شما در آن پیچیده بود و با نام شما زینت داده شده بود.
در آغاز نوشتم که او خواهد امد...
ولی آقا جان می دانم که شما هم اکنون هم امده اید و این چشم های پر حجاب من است که نمی گذارد شما را نظاره کنم..
آقا جان:
از خاطره جمکران ، دیار عشق نوشتم، از درد و دل هایم نوشتم و قطاری که باید به مقصد خدا برود و ....
این خاطره ها نه تنها در ذهن من جاودانه شدند بلکه در ذهن دوستانم هم ماندگار شد..
مولایم
خوشحالم که توانستم با این معرفت کمم ، برای شما بنویسم و بلاگم را با نام شما آذین کنم
مهدی جان
این روزها را به یاد می سپارم ...
اللهم عجل لولیک الفرج
دوستان خوبم برای مدتی نمی توانم که مطلب جدیدی بگذارم ..
ان شاالله دست پر برگردم خدمتتان..
در پناه خداوند و امام زمان (عج) سربلند و موفق باشید..
خدایا گفتم ناامیدم ، گفتی : لا تنطقوا من رحمة الله .
گفتم هیچکس نمیدونه توی دلم چی میگذره ، گفتی : ان الله بین المرء و قلبة.
گفتم فراموشم نکردی، گفتی : فاذکرونی اذکرکم.
مرا بخونید تا شما را اجابت کنم ...
گاهی وقت ها فکر میکنم که دعا کردن چه چیز خوبی است. اگر دعا نبود ، زندگی چقدر سخت می شد .خدا یا این خیلی مهم است . همین که تو به ما اجازه دادی صدایت کنیم و خیلی چیزها را از تو بخواهیم. توی خیال من دعا مثل یک طناب است . وقت دعا حس می کنم که طناب را گرفته ام و دارم می آیم بالا.همینش قشنگ است ، مگر نه ؟ بالا آمدن از طناب تو .اما خدا یا! من با همین حرف های خودم دعا می کنم . با زبان خودم . اینجوری خیلی راحت ترم .مطمینم که تو هم منظور مرا می فهمی. اول ها فکر میکردم که زبان تو عربی است .پس دعا های من هم باید عربی باشد . سختم بود. کم دعا می کردم و یا از روی دعاهای دیگران دعا می کردم . راستش آنها را فقط رو خوانی میکردم . البته آنها دعاهای خیلی خوبی بود و من خیلی چیزها را از خواندنشان یاد گرفتم ، اما حالا چند وقتی است که بیشتر خودم دعا میکنم .
به آیه " بخوانید مرا تا شما را اجابت کنم" بیشتر فکر کنیم .چرا خدا هیچ شرطی برای اجابت دعا قایل نمی شود، جز اینکه او را صدا کنیم ؟ مثل اینکه می خواهد همه دعا ها را اجابت کند.
دوستان عزیز ، خواهران و برادرانم ، شب های قدر نزدیک است ، قدر قدر را بدونیم و خوب ازش استفاده کنیم . فضیلت شبهای قدر همان نورانیت قلب مهدی موعود است. از خدا بخواهیم ، آمدنش را بخواهیم . از خدا بخواهیم ما را از یارانش قرار دهد . در این بها سرنوشت یک سال ما تایین می شود ، بیاییم سرنوشتمان را به خوبی انتخاب کنیم. سرنوشت ما را در این شبها مهدی فاطمه تایین میکند ، بیاییم او را خوشحال کنیم با شب زنده داری هامون ، بیایم کاری کنیم که به شیعه هاش افتخار کنه آقامون ...
اللهم عجل لولیک الفرج ...
التماس دعا
قطاری به مقصد خدا ...
قطاری که به مقصد خدا می رفت قدری در ایستگاه دنیا توقف کرد،و پیامبری رو به جهان کرد و گفت :مقصد ما خداست ، کیست با ما سفر کند؟کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟کیست که باور کن دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت و اما از بی شمار آدمیان جز اندکی بر آن سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم می شد . قطار وی گذشت و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت :اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست .
مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند.
اما اندکی باز هم ماندند ،قطار دوباره راه افتاد و و بهشت جا ماند.
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :درود بر شما راز من همین بود،آنکه مرا می خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .
و آنگاه که قطار به ایستگاه آخر رسید ، دیگر نه قطاری بود ، نه مسافری و نه پیامبری.
تقدیم به تنها کسی که در این مدت تنها همدم و یار و دوست من بود...